تو در میان
چیزهای تلخ
یک حبه قندی
می شنید و نظاره می کرد
یک ترک این حرف را می زد
او بود یک مرندی
غم بهمن آورده است در کوهستان قلبم
تعفن از سرما ندارد بوی گندی
اگر ستاره می چید دستانم از تو
تو برایم بودی آبنباتی یه کندی
انگلیش تکلم می کنم واژه ها را
آب داده ام دسته گل را به بندی
از هیزم من آتشی گرم نمی شود
کباب نمی کنم سیب زمینی پشندی
ندارم گوش شنوا برای پرت وپلاها
نصیحت
موعظه
تحت هر لوایی
چه پندی؟
خوشحال بشوم برای تلخ ها و شیرین ها
حالم خوش نیست
ندارم حال جنگی
جنگ و صلح من با دیگری نیست
نداردروزگار دیابتی ها حال ملنگی