مهمانهای آهنگین و غیر آهنگین ذهن

در معرض علاقه مندان گذاشتن سخنان آهنگین تا تشفی یابد دل از چیزی حزین

مهمانهای آهنگین و غیر آهنگین ذهن

در معرض علاقه مندان گذاشتن سخنان آهنگین تا تشفی یابد دل از چیزی حزین

والسلام اوتوپیا

قصه ی عشقش به مه را او سرود 

مه به جنگل 

کوه و رود  

می سرود 


گفته بودم تک درختم در بیابان و فضا 


این چنین نغز و لغز 

او 

ره نمود 

در بیابانت گذر کردن نبود 

این چنین با این سخن 

مانا 

درود 

از ب بن مضارع التزام 

ای بیابان نقطه و منتهی به 

والسلام

دل خالی

دلم پر است 

اما این پری خوب نیست 


لباس شسته ام من هم 

روی بند برای پهن کردن جا نیست 

دلخورم 

رنجش دارم خیلی 

اما 

مانای من 

اینجا جا نیست 

لباسشویی است این قلبم !؟

دهان و ذهن م مشغول 

برای رفتن 

پا نیست 


گوش اگر ندارم برای گفتنها 

برای جا گذاشتن هم،دل نیست 


مثل بشقاب می ماند این واهمه ها 

بشور و بساب و بیا و برو 

جز این نیست ؟!

مانای بی رفیق

اونا به غریبه ها میگن رفیق 

من هستم در این مورد دقیق 


غریبه های آشنا دیدم اغلب 

با ناآشنای غریبه نیستم رقیق 


البته وضعیت غالبم این نیست 

جوگیر میشم وبریز وبپاش دارم شدید 


جمع رفیق اگه بشه رفقا 

یعنی یه جماعت تپل مپل جدید 


بیزینس عالم معنایی داره 

مفهوم میده به مدت مدید 


من که از دوستان قدیم دیدم 

کاتالیزوری بود 

هویت جدید 

موقعیت ،شدت ،التهاب 

کوفت میکنه مزه ی لذیذ 


همینه ،آشنا ،غریبه ،هم چی 

یه دور توروغن می زنی و میشی 

بی چی

بی عنوان

لحظه 

دقیقه 

ساعت 

روز 

هفته و ماه گذشت 

ترس جوانه زد تو روحم 

غم 

برنگشت 


حس نفرت رو کاشت اون توی قلبم


چطور کنم از کینه بهش 

گذشت ؟

صفت 

قید

 فعل 

هرچی بود برام 

توی بن بستی موندم بی گذشت 

عبور و تردد از مخمصه

 از فاجعه 

روح گذرایی می خواد 

شادی برنگشت

به پای مانا

به پای میز 

نرفتم 

پای رفتن نداشتم 


دست بالای دست 

بسیار بود 


مقهور اندوه شدم 


پای سیب با چایی 

بهانه ی زیستن می شد 

دارچین آلرژیکش 

من را نگذاشت به پایش 

بنشینم 



به پا خیزید برای جماعت نشسته خوب بود 


"پایم نداد فرصت رفتن پیش دوست "

چندی به سخن سعدی مبتلا شدم 


به پای وهم ماندم و نوزادانش اوهام گردیدند 


دست از سر خودم برخواهم داشت 

سر به کوه خواهم گذاشت


به پای گرد خواهم رسید یا نه ؟!