مهمانهای آهنگین و غیر آهنگین ذهن

در معرض علاقه مندان گذاشتن سخنان آهنگین تا تشفی یابد دل از چیزی حزین

مهمانهای آهنگین و غیر آهنگین ذهن

در معرض علاقه مندان گذاشتن سخنان آهنگین تا تشفی یابد دل از چیزی حزین

راه کوتاه مانا

تمام کردنم 

مقدمه ی 

آغاز بود 


میان این درهای بسته 

پنجره ی تو ، تنها 

باز بود 



راه ساده ی رو به رویم 

پیچیده 

سرشار از ماز بود 


فکر می کردم قالبی نمی خواهم 

آب نبودم 

روحم دی اکسید

 و 

گاز بود 



تو موزیک پاپ نواختنم بودی 


دست هایم مشتاق شنیدن جاز بود 


از حقیقت و واقعیت قصه ها ساختم

اما 

اینجا ، آن 

برایم تنها مجاز بود 


ویرگول مورد علاقه ی من در ویرایش 

نقطه گذاشتن در میانه ی خودم 

راهی دراز بود 


در زمانه ی احتیاجم به دوست داشتن 

نداشتنش برایم یک راز بود 

شعرهای وارونه برای روح گرسنه ام 

بعضی هایش اشتباهی تک  فاز بود 


"ما به او محتاج بودیم ،او به ما مشتاق بود"

یکیش در همین ساز و نیاز بود

دست اول مانا

دست خودم را گرفته ام 

منی که 

خودم را 

دست کم گرفته بودم 


واقعیت دست چندمی است 

که 

من 

در لابلای خنزر پنزر خویشان 

خویشتن را 

مدفون شده یافتم 

از خویش دور شده بودم 

تا نزدیک خویشان نباشم 


خویشتن خویش 


دیگر چه کوفتی می توانست باشد 

من در اطاعت محض خویشان 

سر قبر خودم زجه می زدم 


از دست رفته بودم 

تا 

جایی دیگر ، به دست بیاورم 


بله ،دستان خودم را دیشب موقع گریه گرفته بودم 

دانسته بودم 


ادم دست چندمی نیستم 

دست اول برای خودم است

بوی ناسپاسی مانا

گفته بود او سر دارد 

زبان دارد 


دیدم که چشم داشت به او 

چشمش زد 

کشت او را 

زخمی زد بر چشمش از حسرتی که داشت .

قصه اش را تمام کرد .

قد کوتاه فکرش 

قد بلند من را 

تاب نداشت 


چشمانش از حدقه زد بیرون 

رو به رویم بود 

گفت 

قد بلند تو 

قد بلند فکر تو که افقت را از من 

سر و گردنی بالا می برد 

تاب ندارم 


حسرتت را می خورم 

من هم در هزار توی آنچه خدا خواسته بود 

از این انسان که 

لباس س بویی دیگر می داد شنیدم 

دهانش بوی ناسپاسی می داد 


زنجیرهای بر قلبم را دیدم 

حسرت دیگری 

شوقم را سوزانده بود 

من را نیز کشته بود

سر وگردنم رفته بود 

به حضیض فرو رفتم 

چون خاکی تشنه 

آب فرو رفته شدم 

رویایم محوشد 

عشق بذر بی نهال شد 

استخوان ذوق در من پوسید 

جدا باید شدم از او 

از انهایی که این زنجیرها را بر من زده بودند ،نیز جدا شدم 

آه 

پس تو ، آنی بودی که می خوردی از حسرت 

مرداب حسرت ،بدبوست 

نخواستم از اهالی آنجا باشم

طلب جاه را در شیشه ی عمرم نریختم

خودم ،زنحیرها نیز زده بودم و می زنم و خواهم زد 

اما 

من می گویم  اوست توانگر می کند 

 به او رو می کنم 

تا دهانم بوی ناسپاسی نگیرد

بارش چشم

از چهره هاشون می باره چی ؟


از دست هاشون که چیزی نمی باره !


جهالت ، نادونی ،اطاعت ،اینا چندمین باره ؟


از دهانشون پرتاب میشه موشک 


مکدر ، تیره وتار ، پی پی توی پوشک 



گهواره ایست چندمیلیارد ساله 

دایناسور ،فسیل ، میوه ی بقا 

کاله !


از چشمهای من ، صفا نمی باره 

ترس ،

وحشت ، استرس 


کار دلم زاره 


دستهام سرد ، قلبم از گرما عاری 

خیال پخته م سوخت و شدم آلی!

در چرخه ی این سیاره ی آبی 

۸۰ درصد آب مرده از بی آبی

ای من

مثل چای تازه ی دم نکشیده ی لاهیجان باش 

ای من 


مثل طعم خوشمزه ی خوابالودی وقت سحر باش 

ای من 


مثل دلنشینی پرتو خورشید در سرما باش 

ای من 



مثل استقامت قند حل نشده در چای داغ باش 

ای من 


مثل شوق لای موهای من بپیچ 

ای من 


مثل طعم سیری از پس گرسنگی 

باش 

ای من 


مثل طلوع زود هنگام باش بر من ترسان از شب 

ای من 

مثل گرما بگیر دست سرد من را ،در خود 

ای من 

ای من ، برای تو می گویم این حرفها را 

"تو خود حجاب خودی ،از میان برخیز "

ای من