مهمانهای آهنگین و غیر آهنگین ذهن

در معرض علاقه مندان گذاشتن سخنان آهنگین تا تشفی یابد دل از چیزی حزین

مهمانهای آهنگین و غیر آهنگین ذهن

در معرض علاقه مندان گذاشتن سخنان آهنگین تا تشفی یابد دل از چیزی حزین

بوی ناسپاسی مانا

گفته بود او سر دارد 

زبان دارد 


دیدم که چشم داشت به او 

چشمش زد 

کشت او را 

زخمی زد بر چشمش از حسرتی که داشت .

قصه اش را تمام کرد .

قد کوتاه فکرش 

قد بلند من را 

تاب نداشت 


چشمانش از حدقه زد بیرون 

رو به رویم بود 

گفت 

قد بلند تو 

قد بلند فکر تو که افقت را از من 

سر و گردنی بالا می برد 

تاب ندارم 


حسرتت را می خورم 

من هم در هزار توی آنچه خدا خواسته بود 

از این انسان که 

لباس س بویی دیگر می داد شنیدم 

دهانش بوی ناسپاسی می داد 


زنجیرهای بر قلبم را دیدم 

حسرت دیگری 

شوقم را سوزانده بود 

من را نیز کشته بود

سر وگردنم رفته بود 

به حضیض فرو رفتم 

چون خاکی تشنه 

آب فرو رفته شدم 

رویایم محوشد 

عشق بذر بی نهال شد 

استخوان ذوق در من پوسید 

جدا باید شدم از او 

از انهایی که این زنجیرها را بر من زده بودند ،نیز جدا شدم 

آه 

پس تو ، آنی بودی که می خوردی از حسرت 

مرداب حسرت ،بدبوست 

نخواستم از اهالی آنجا باشم

طلب جاه را در شیشه ی عمرم نریختم

خودم ،زنحیرها نیز زده بودم و می زنم و خواهم زد 

اما 

من می گویم  اوست توانگر می کند 

 به او رو می کنم 

تا دهانم بوی ناسپاسی نگیرد