مهمانهای آهنگین و غیر آهنگین ذهن

در معرض علاقه مندان گذاشتن سخنان آهنگین تا تشفی یابد دل از چیزی حزین

مهمانهای آهنگین و غیر آهنگین ذهن

در معرض علاقه مندان گذاشتن سخنان آهنگین تا تشفی یابد دل از چیزی حزین

پسر تیرماه که در مرداد نیست

مغازه ی کوچک رویا فروشی داشت .

در انتهای کوچه ای بن بست 


دیگری ، اتوبان چهار بانده ی رویا را 


من در خیابان یک طرفه ای بودم که سمت خودم معلوم نبود 

می دانستم که گردش به چپ ممنوع است 

سبقت ممنوع است 

ولی من ،ماشین نبودم . 

اما موتورم از کار افتاده بود 

چرخ هایم پنچر شده بود .


در آن کوچه ی بن بست ،من بودم که رویا می فروختم . 

رویایی که خریداری نداشت .

بضاعتی برای آن نمانده بود .


از آن کوچه بیرون اگر می آمدم 


آمدم 

در یک مال ، رویای دست چند و با کیفیت ارزان را گران می فروختم .

جای گران ، قیمتش هم گران است .

من رویافروش گران فروش ، استادم که بود؟


کشیشهای بهشت فروش !

بهشت ،مکان بود 

 

نیایم مکان می فروخت .

من چیز دیگری را می فروشم که انحصارش فقط با من است .

بهشت مکان نبود 

زمان نبود 


نه ،

بهشت هم مکان دارد 

هم زمان دارد 

هم چیزهای دیگر !


مثلا اگر من در مکان دیگری بودم ، کلماتم را می فروختم و

با پولش می توانستم به ترکیه ، انتالیا و جاهای خنک تری در این تابستان بروم 


ای مانا 

ببین ،به خودت هم رویا فروختی .

خرید خوبی بود ، برایش متشکرم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد