من
سرگردانتم
تو
در گردانه ی نیستی ، سر می کنی !
"سرآن ندارد امشب که برآید آفتابی "
سرتا پای من بود کرباس حزن
خوشحال بودی تو
که
پس عمری
دیده ای سرآبی!
سراب باتلاق
نامش گاوخونی
درسش را خوانده بودی
و حالا خشکی اش را می بینی
در پی آنی؟!
آی ای دل غفلت زده از خوشیهای مهمان
پیکر بنی ادمی و چه جانی؟!
"توخود چراغ خودبرافروز "
زمستان است
برق قطع میشود
"تو از میان برخیز "
"توخود حجاب خودی "حافظا می بین
قلمرو نئندرتال هاست این جای زرخیز