مکث می کنم
موقع جواب دادن
به تو
تویی که من رو توی تابستون کردی
وتو
داشتی میرفتی
باغ دیگه ای
گفتی بی حوصله ای
در عالم دیگری
توی زمستون و سرما
یادم افتادی
میگی دلت هست با ما
مکث نمی کنم
بهت میگم
لباس تابستون نداره
جایی تو سرما
همونجور مثل کالا
مثل خدمات
ادمی نگاه می کنند
به آدم ها !؟
مثل یه مسافر منتظر تاکسی
که می خواد از مبدا برسه به مقصد
آشنا میشیم با کسی ؟!
همینه ،ماجرای عام و تعارف نیست
مقصد و مسیر مشترک رو پرسیدن
نمره ش بیست
تا دور باشی از هوسی
از هوس ادمای نامعلوم و نامیزون
یه ساعت رو تخم چشمی
و لحظه ای دیگر ،
شدی شاخه ی بریده از تن
از هرسی !