تو رودی
از شهر من رد میشی
من در باتلاق بطالت
به پات می پیچم
تو ، راستت را نگاه می کنی
من دست راست و چپمرو
نمی شناسم
تو از آرزوت میگی برام
هدایت بشی به راه راست
من هنوز
دروغ و راست رو
نمی شناسم
راستی ، اگه جای من و تو
عوض بشه
منم که
با سازهای گوناگون
می سازم
نمی دونم از نواختنهای گوناگون
می دونم که من به چیزهایی
می بازم