پهلوی آسیاب به هم برسیم
که این
آسیاب به نوبت است
پهلوی هم ، می ایستادیم
که
دوست ماندن ایستادگی می خواست ؟!
خیابانهای ذهنمان در شرق و غرب رویدادها
ساعتهای ذهنمان ، در روز و شب متفاوت
گندمی نیست تا آردش کنیم
تو پهلوی دیگری و
من هم پهلوی درد گرفته ام را بسته ام .
همین بود
خوردن حسرت ، خوردنی مضری است
پهلوی هم ،ماندنمان تمام شد
مانند بهاری که تمام شده است
ما گندمی نداشتیم
آب رود را همسایه ی دیگر بست .
آخ برای میترا و مجد که گندمشان
نیروی محرکه ی آسیاب را ندارد .
ضرب المثل هم تاریخ انقضا داشت .