مهمانهای آهنگین و غیر آهنگین ذهن

در معرض علاقه مندان گذاشتن سخنان آهنگین تا تشفی یابد دل از چیزی حزین

مهمانهای آهنگین و غیر آهنگین ذهن

در معرض علاقه مندان گذاشتن سخنان آهنگین تا تشفی یابد دل از چیزی حزین

فهرست مانا

فهرست دارم


وقتی که برگم  

و

 نور عبور می کنه ازم 


وقتی مهتابم 

و 

نور می گیرم ازت 


وقتی ابر میشم 

و 

غرش دارم فقط 


وقتی شب هستم 

و 

فردا میشم روشن 


فهرست دارم 

از چیزهایی که نمی خواستم 


فهرست دارم 

از خنرز پنزر حافظه ، رویداد و حسرت 


فهرست دارم 

از کاشکی ها 



از آش نخوردن 

و 

دهن سوختن ها 


فهرست دارم 

از ادمهایی محذوف 

نمی خوام ببینمشون 

بشنومشون 

و 

از ندیدنشون بشم 

مشعوف

درخت باور خالی





نوشته بود 


جات خالی بود 


من جای خالی را دیده بودم 


جای خالی من در آن حوالی 


من پر شده بودم از خالی


خالی 

خلا 

تهی 

هیچ 


جای من هیچ بود 

من پر شدم از کینه


وقتی که جای پر شما خالی بود 


من خالی کردم خودم را از فکر به شما 


وقتی حضور شما ،می باید پر بود 


من خالی شده بودم از شوق ،شورو زندگی 

محتاج بودم 

و جای دوستی خالی بود 


در صندلیهای پر حیات ، من در قلبم جای خالی برایتان ندارم 


من پرم 

من پرم 

من پرم 


باغچه ام پر است از درخت و شکوفه 

جای گیاه خودرویی را ندارم 


علوفه ای شدی در خاطرم 

وقتی تنه ی درخت باورت خالی بود   

آسیاب آبی

پهلوی آسیاب به هم برسیم 

که این 

آسیاب به نوبت است 



پهلوی هم ، می ایستادیم 

که 

دوست ماندن ایستادگی می خواست ؟!


خیابانهای ذهنمان در شرق و غرب رویدادها 


ساعتهای ذهنمان ، در روز و شب متفاوت 


گندمی نیست تا آردش کنیم 

تو پهلوی دیگری و 

من هم پهلوی درد گرفته ام را بسته ام .


همین بود 

خوردن حسرت ، خوردنی مضری است 


پهلوی هم ،ماندنمان تمام شد 

مانند بهاری که تمام شده است 


ما گندمی نداشتیم 



آب رود را همسایه ی دیگر بست .


آخ برای میترا و مجد که گندمشان 


نیروی محرکه ی آسیاب را ندارد .


ضرب المثل هم تاریخ انقضا داشت .

رود گذرا

تو رودی 

از شهر من رد میشی 


من در باتلاق بطالت 

به پات می پیچم 


تو ، راستت را نگاه می کنی 


من دست راست و چپم‌رو 

نمی شناسم 


تو از آرزوت میگی برام 


هدایت بشی به راه راست 


من هنوز  


دروغ و راست رو 

نمی شناسم 


راستی ، اگه جای من و تو 

عوض بشه 


منم که 

با سازهای گوناگون  

می سازم 


نمی دونم از نواختنهای گوناگون 


می دونم که من به چیزهایی 

می بازم

مانای درحس تهدید

ایستاده است کنارش 

می کنم احساس تهدید 


آب سرد می پاشد برمن 

و منم حدید 



جلزولز می کنم 

آتشم می میرد 


سخت و سفت می شوم 

این است من جدید 


گفته بودم این است آن که می خواستم 


ابرها می روند 

ماه می شود پدید 



به یاد می آید شوق آن روزم 

داشتم به او 

اشتیاقی شدید 


حال ،او ،من ، ما 

ضمایر منفصل 

چه هیجاناتی 

که تعدادشان هست مدید ؟!


ای مانای در خواب خرگوشی 

بلند شو و راه بیفت 

در عشق به خود 

نکن تردید


تمام یا قسمت داستان این است 

مرزهای دره هایت را  نما

تحدید