توی وجودت داری
درخت بادوم
بادوم چشماته
کادوم
فوق رویایی میشه احوالم
وقتی شلوغیا
هستی
یادم
فکر می کنم با یه تنه
ریشه
دل دادم و بازم بادم ؟!
بادوم سیاه چشمات
بادوم هندی رو شادم
اره من یه بایپولار بد احساس
به علف ،چمن هم
دلو
دادم
فهرست دارم
وقتی که برگم
و
نور عبور می کنه ازم
وقتی مهتابم
و
نور می گیرم ازت
وقتی ابر میشم
و
غرش دارم فقط
وقتی شب هستم
و
فردا میشم روشن
فهرست دارم
از چیزهایی که نمی خواستم
فهرست دارم
از خنرز پنزر حافظه ، رویداد و حسرت
فهرست دارم
از کاشکی ها
از آش نخوردن
و
دهن سوختن ها
فهرست دارم
از ادمهایی محذوف
نمی خوام ببینمشون
بشنومشون
و
از ندیدنشون بشم
مشعوف
نوشته بود
جات خالی بود
من جای خالی را دیده بودم
جای خالی من در آن حوالی
من پر شده بودم از خالی
خالی
خلا
تهی
هیچ
جای من هیچ بود
من پر شدم از کینه
وقتی که جای پر شما خالی بود
من خالی کردم خودم را از فکر به شما
وقتی حضور شما ،می باید پر بود
من خالی شده بودم از شوق ،شورو زندگی
محتاج بودم
و جای دوستی خالی بود
در صندلیهای پر حیات ، من در قلبم جای خالی برایتان ندارم
من پرم
من پرم
من پرم
باغچه ام پر است از درخت و شکوفه
جای گیاه خودرویی را ندارم
علوفه ای شدی در خاطرم
وقتی تنه ی درخت باورت خالی بود
پهلوی آسیاب به هم برسیم
که این
آسیاب به نوبت است
پهلوی هم ، می ایستادیم
که
دوست ماندن ایستادگی می خواست ؟!
خیابانهای ذهنمان در شرق و غرب رویدادها
ساعتهای ذهنمان ، در روز و شب متفاوت
گندمی نیست تا آردش کنیم
تو پهلوی دیگری و
من هم پهلوی درد گرفته ام را بسته ام .
همین بود
خوردن حسرت ، خوردنی مضری است
پهلوی هم ،ماندنمان تمام شد
مانند بهاری که تمام شده است
ما گندمی نداشتیم
آب رود را همسایه ی دیگر بست .
آخ برای میترا و مجد که گندمشان
نیروی محرکه ی آسیاب را ندارد .
ضرب المثل هم تاریخ انقضا داشت .
تو رودی
از شهر من رد میشی
من در باتلاق بطالت
به پات می پیچم
تو ، راستت را نگاه می کنی
من دست راست و چپمرو
نمی شناسم
تو از آرزوت میگی برام
هدایت بشی به راه راست
من هنوز
دروغ و راست رو
نمی شناسم
راستی ، اگه جای من و تو
عوض بشه
منم که
با سازهای گوناگون
می سازم
نمی دونم از نواختنهای گوناگون
می دونم که من به چیزهایی
می بازم